آنهنگام که انتظار به سر می رسد،یوسف گم گشته بر خاکستان غربت ، قدم می نهد ودستها به دیدار رخ ِنیکویش بریده می گردد، خون ِزلال ِعشق جاری می شود و منشور ِنگاه ِآبی بر زیبایی ِقطره آبی انعکاس می یابد،چرا که آخرین مرد ِانقلابی ِزمین،مشتعل از اشتعال ِشعله سوزش مردان ِخدا پا بر عرصه گیتی نهاده است،طور در پی ِقدقامتی به پابوسی موسی ِخود می آیدوسجده بر قدمگاه ِمردِعمرانی خود می زند.....خدایا پس چه هنگام فرصت ِانتظار به آخرین حلقه خود پیوند می خورد؟خدا کندکه بیایدمسیح وار،به همراهی وپرچمداری عیسی، آن قربانی راه عشق...